Sunday, December 24, 2006
موش كوچولو
Wednesday, December 06, 2006
ا ُتـُـل زدن
پدر خانومم تازه ماشينش رو عوض كرده بود و يه سمند صفر خريده بود. دعوا سر اين بود كه كي اولين گشت و با سمند نو بزنه و شهر حسابي شلوغ بود. مادر خانومم كه ماشين به اسمش بود و خُب بالاخره از ديگران محق تر، از همه ساكت تر بود و فقط نگاه مي كرد و مي خنديد. بعد از كلي بگو مگو، پدر خانومم با صداي بلند گفت: اولين كسي كه با اين ماشين گشت مي زنه، موش كوچولوي خودمه. همه بسيج شدن تا موش كوچولو شال و كلاه كنه و در حال لباس پوشيدن يه ريز فك مي زد كه ممد جون (به پدر خانومم ميگه ممد جون) اگه رفتيم يه گشتي زديم، برام تفنگ هم مي خري تا مريم جون رو بكشم؟ (به مادر خانومم هم ميگه مريم جون) و با حال و هواي پليسي همراه ممد جون رفت.
موش كوچولو كه رفت و خونه آروم شد، سر صحبت خانومها باز شد و مادر خانومم گفت تو مسير تا خونه چند تا زن خيابوني رو ديدن كه كنار خيابون منتظر بودن تا يه مرد فلان سوارشون كنه و سوژه داغ اون روز شد زنهاي خيابوني و مردهاي فلان. گرم صحبت بودن كه در باز شد و موش كوچولو و پشت سرش هم ممد جون وارد شد. همه شروع كردن به سوال پيچ كردن موش كوچولو كه چطور بود و كجا رفتي و چي خريدي و از اين صحبتها كه موش كوچولو نه گذاشت نه برداشت رو به مادر خانومم گفت: مي دوني مريم جون، الان كه مي اومديم يه خانومه سوار ماشين ممد جون بود !!!